پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

ششمین ماهگرد گل پسرم

سلام عزیزدل مامان سلام پسرخوشکلم سلام ماهم امشب ششمین ماهگرد پسرمه. امشب دیگه شش ماهت پر میشه و وارد هفتمین ماه زندگیت میشه عزیزدلم.چه زود شش ماه گذشت .باورم نمیشه. شش ماه پر از عشق و شور و نشاط گذشت .شش ماهی که زندگی من رو پر از شادی و عشق کردی.لحظه لحظه بودن  با شما خیلی برام لذت بخش و شیرینه.دیدن رشد و بزرگ شدنت ، خندیدنت گریه کردنت دندون درآوردنت غلت خوردنت وعقب عقب رفتنت... خیلی برام جالب و هیجان انگیزه.نگهداری و مراقبت ازت خیلی خوشه.شیردادنت ، عوض کردنت،شستنت ، حموم بردنت، خوابوندنت و ..... راستی از سه ماهگیت خودم میبردمت حموم اولاش میترسیدم از دستم لیز بخوری و بیفتی ولی دیگه ترسم ریخت و عادت کردم. پسر عزیزم ایش...
28 آبان 1393

پایان مرخصی زایمان و دوری من از ماهانم

سلام به آقاماهان خودم پسر کوچولوی عزیزم بالاخره بعد از شش ماه مرخصی من تموم شد و مجبور شدم به سرکارم برگردم.تو این مدت به بودن تو خونه و کنار شما و بابایی عادت کرده بودم و تمام وقت روزانه م با حضورت به خوشی می گذشت.ولی بالاخره دیروز 24 آبان ماه مرخصی تموم شد و به سرکارم برگشتم. خیلی نگرانت بودم و همش دلم پیشت بود.پیش مامان بزرگ (مامان بابایی)گذاشته بودمت .تو این مدت عادت کرده بودی از دست خودم شیر بخوری و پیش خودم بخابی.میدونستم روزای اول برات سخت میگذره. دیروز ساعت 10 بود که مامان بزرگ زنگ زد و گفت ماهان از صبح نه شیرخورده و نه خوابیده و همش داره گریه می کنه و آژانس گرفتم و دارم میارمش پیشت.وقتی رسیدی اینقد گریه کرده بودی که دور چشم...
25 آبان 1393

یه مروارید کوچولو

سلام پسر خوشگلم  ماهان خودم عزیزدلم یه مدت بود خیلی ناآروم شده بودی و همش غر غر می کردی .گوش هات رو می گرفتی و می کشیدی و گریه می کردی.یا همش انگشت و دستای خودت رو مرتبا می بردی تو دهنت و می کشیدی به لثه هات.یا ملحفه و پتوی خودت رو می بردی تو دهنت. تا بالاخره تو پنج ماه و چهارروزگیت اول دندونت دراومد.صبح بود.تو بغلم بودی مثله همیشه انگشتمو گرفتی و بردی تو دهنت .احساس کردم انگشتم به یه چیز تیز و سفت خورد نگاه کردم تا بله یه مروارید کوچیک دراوردی.کلی ذوق کردم و بین همسایه ها و فامیل های نزدیک شیرینی پخش کردم.دیدن اولین دندونت خیلی لذت بخشه.خدا رو شکر می کنم. این روزها هم شروع کردی به غلت زدن و چرخیدن البته هنوز خوب نمیتونی غلت بخو...
10 آبان 1393
1